غمخوار
سرم درد می کنه از بیخ گردن اجل مهلت بدی تا وقت مردن
اجل مهلت بده هنوز جووووونم میون صد جوووون بی خانمونم
![]()
سرم درد میکنه حالی ندارم شدم بیمار وغمخواری ندارم
اگر یارم به بالینم بیا یه از این بیمار ها باکی ندارم
سرم درد می کنه از بیخ گردن اجل مهلت بدی تا وقت مردن
اجل مهلت بده هنوز جووووونم میون صد جوووون بی خانمونم
![]()
سرم درد میکنه حالی ندارم شدم بیمار وغمخواری ندارم
اگر یارم به بالینم بیا یه از این بیمار ها باکی ندارم
دلم میخوادکه با تو یار باشم چون دونه در میان ا نار باشم چون دونه در میان ا نار شیرین چون بلبل محرم گلزار باشم
باشد شاخ و برگش فراوان است
سلام به اون اهل دلی که بی ریا و با صفاست
قلب پر از محبتش همیشه به یاد خداست
دور باشه از وجودتون هرچی غم و هرچی بلاست
گفتم آپ کنم نگین که رضا بی وفاست
مخلصممممممم
همتوووووووووون
هستمممممممم
منو ویرون کنی آباد میشم تو زندونم کنی آزاد میشم
آره مجنون میشم وقتی که تلخی یه کم شیرین بشی فرهاد میشم
تو هرجاباشی دنبالت منم من توی تقدیر امسالت منم من
اگه حافظ اگه قهوه اگه رمل بگی ،میبینی تو فالت منم من
میدونم عشق تو تأخیر داره ولی اصرار من تأثیر داره
تو هم دیونهء من میشی آخر تب مجنون بدون واگیر داره
گفتم خدایا دلم گرفته گفت از من؟
گفتم خدایا دلم را ربودن گفت از پیش من؟
گفتم خدایا چقدر دوری گفت تو یامن؟
گفتم خدایا تنها ترینم گفت بیشتر ازمن؟
گفتم خدایاکمک خاستم گفت غیر از من؟
گفتم خدایا دوستت دارم گفت بیشتر از من؟
گفتم خدایا اینقدرنگو من گفت من تو ام تو من ؟
خدایا مرا ببخش بخاطر در هایی که کوبیدم و خانه تو نبود
کبوتری که لب بوم شما پر زد و رفت دل من بود که آمد به شما سر زد و رفت
زنده باد آنکس که گاهی یادی از ما میکند از خجالت ماغریبان را غرق دریا میکند
حال مامی پرسدو از مهر بانیهای خود این دل رنجور مارا عطر گلها میکند
درون قلب من نام تو پیداست زبان توچون گلی خوشرنگ وزیباست
مشوغمگین اگراز هم جدایم که بی مهری همیشه کار خداست
سرم راسرسری کردی بسوزی به حقم کافری کردی بسوزی
به دستت بود دعا و مهر و جادو من از یارم جداکردی بسوزی
سرم سنگه که بالینم زمینه خدا کرده که تقدیرم همینه
خدا تدبیر من اینطور کر ده که دل خون از فراق نازنینه
سرم درد می کنه در پای کرسی ولایت می روی یارم بپرسی
ولایت میروم یارت چه رنگه میون جاهلا سیییییب دو رنگه
سرم چون گوی درمیدان بگرده
دلم نیز عهد نیز پیمان بگرده
اگر دوران به نا مر دان بمو نه
نشینم تا دگر دورا بگرده
سرکوه بلند چندان نشینم که لاله سردر آره من بچینم
چون لاله بی وفابود بی وفابود نگار بی وفا من چون گزینم
سر کوه بلند صد داد و بیداد صدا برهم زنم شیرین و فر هاد
صدا بر هم زنم هو هو بگریم ز دست عاشقی صد داد و بیداد
سر کوه بلند میش بره دنبال خبر اومد که یارم گشته بیمار
دو دستمال پر کنم سیب گل و انار که فردا میروم من دیدن یار
سر کوه بلند آواز کردم نی هفت بند را همراز کردم
نی هفت بند رفیق مهربونم به غیر از تو به دنیا ناز کردم
سرکوه بلند من باشم وتو بلور بارفتن من باشم و تو
در اون وقتیکه خونم را بریزن میون کفن من باشم و تو
سر کوه بلند آلو نشو نم درختی هم قد بانو نشونم
اگردونم که بانو یار من نیس از این زانو به آن زانونشونم
سر کوه بلندهی هی کنم من ز سینه باد توی نی کنم من
ز سینه باد توی نی نه چندون درخت بی وفا را پی کنم من
سرما که سر انجامی نداره دل شور یده آرا می نداره
همان یاری که ترک یار خود کرد دگر با یاری پیغامی نداره
سر راهت نشینم گل بریزم اگر شمشیر بباره بر نخیزم
اگرشمشیر بباره مثل بارون جما لت را نبینم بر نخیزم
سر راهت نشینم گل بریزم اگر خنجر بباره ور نخیزم
دلم میخواد که باتو یار باشم چون دونه درمیان انار باشم
سر راهت نشینم مثل فرهاد بسازم شانه ای از چوب شمشاد
بسازم شانه ای تاهر زمانی که بر سر میزنی مارا کنی یاد
سر راهم دو تا شدوای برمن رفیق از من جداشد وای بر من
رفیق ازمن جداشد رفت به غربت به غربت آشناشد وای بر من
سر کوه بلند الماس الماس مراد من بده یا حضرت عباس
مراد من بدی که بی مرادم که خرمن کوبیده محتاج بادم
سرکوه بلند جفت ستاره جوانی گوله خورد سی و دوساله
یراقش واکنیم زخمش ببندیم جگر پوسیده و دل پاره پاره
سرکوه بلند جیغی بر آرم من از کی کمترم یاری ندارم
کلنگ وردست گیرم نی به دندون از این کوه وکمر یاری در آرم
سرکو ه بلند چهل در ختم بسوزه طالع و اقبال و بختم
هزار وهفصد وهفت بیت گفتم نفس بالا نیامد جون سختم
سحرگاهی برفتم کوچه باغی میون باغ می سوزه چراغی
بدیدم بلبلی مست و غزلخوان زده زانو به زا نوی کلاغی
سحر گاهی که از یزد بار کردم قطار لوک مست او سار کردم
قطار لوک مست او سار رنگین غلط کردم که پشت بر یار کردم
سخن گو یم سر کوه دما وند بحق ماه. پری.حق خداوند
همون که ما وتورا ازهم جداکرد نمیره تا ببییییینه داغ فرزند
سرای رو برو مال که باشه دلم می سوزه از داغ که باشه
دلم می سوزه ازداغ فلانی فلانی بلبل باغ که باشه
سرت نازم خدارا یاد کردی دل ناشاد ماراشاد کردی
اگرازعهد وپیمون ورنگردی خر یدی بنده و آزاد کردی
سر چشمه افتاده یک جوانی سر وسورت چون ماه آسمانی
به تو میمونه ای خورشید اول بر آن حسن و جمال الله اکبر
سرچشمه که آبم دادی ای ول مثال رشته تابم دادی ای ول
نتر سید ی تو از روز قیا مت جواب پاک پاکم دادی ای ول
سر خود را میان باغ کر دم گل وبلبل به خود مشتاق کردم
نه گل چیدم نه سیر باغ کردم دل خود تا قیا مت داغ کردم
سردست تو را من مشتری ام اگر عاشق نباشم کشتنی ام
اگر عاشق نبا شم از دل و جان به خنجر پاره پاره کردنی ام
زنم ناله که نالم ناله ور نییییییست
زنم ناله که دلبر را خبر نیییییییییت
زنم ناله به درگاه خداوننننننننننننند
مگر آه دل من کار گر نیییییییییییت