کوچه باغی
سحرگاهی برفتم کوچه باغی میون باغ می سوزه چراغی
بدیدم بلبلی مست و غزلخوان زده زانو به زا نوی کلاغی
سحر گاهی که از یزد بار کردم قطار لوک مست او سار کردم
قطار لوک مست او سار رنگین غلط کردم که پشت بر یار کردم
سخن گو یم سر کوه دما وند بحق ماه. پری.حق خداوند
همون که ما وتورا ازهم جداکرد نمیره تا ببییییینه داغ فرزند
سرای رو برو مال که باشه دلم می سوزه از داغ که باشه
دلم می سوزه ازداغ فلانی فلانی بلبل باغ که باشه
سرت نازم خدارا یاد کردی دل ناشاد ماراشاد کردی
اگرازعهد وپیمون ورنگردی خر یدی بنده و آزاد کردی
سر چشمه افتاده یک جوانی سر وسورت چون ماه آسمانی
به تو میمونه ای خورشید اول بر آن حسن و جمال الله اکبر
سرچشمه که آبم دادی ای ول مثال رشته تابم دادی ای ول
نتر سید ی تو از روز قیا مت جواب پاک پاکم دادی ای ول
سر خود را میان باغ کر دم گل وبلبل به خود مشتاق کردم
نه گل چیدم نه سیر باغ کردم دل خود تا قیا مت داغ کردم
سردست تو را من مشتری ام اگر عاشق نباشم کشتنی ام
اگر عاشق نبا شم از دل و جان به خنجر پاره پاره کردنی ام