ترک خورشید و ماه خواهم کردروز گار خودرا سیاه خواهم کرد اگر دوست داشتن تو گناه با شد تاروز قیامت گناه خواهم کرد

گداشدن به در خانه ی دوست قصت دیدن اوست و گر نه نان شب هر گدای دارد

قسم به تار عنکبوت به مرغ باغ ملکوت از ته دل بهت میگم دنیا فدای تار موت

گریه

مهربانیم را چنان گر یاندند که بوی نا گرفت\\\\\\]]]][[[[[''''''''';;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;نا مهربان

دیگه نمیتونی دورم بزنی

گذشت آنوقت که مردم همدیگه را دور میزدند  حالا از روی هم رد میشن

بغض تنهایی

رفتی  وندیدی که چه محشر کردم     با اشک تما م کو چه را تر کردم     وقتی که شکست بغض تنهایی من     وا بستگی ام را به تو باور کردم

امشب عجب صفایییییییییییییییییی

امشب این خانه عجب حال وهوای دارد     گفتگو بادل دیوانه عجب صفای دارد     همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت باز این قدیمی  چه وفای دارد

خودم صاحب خانه شدم

همیشه میخواستم مالک قلبت باشم نه مستا جرش

کبریت روشن نکن

یک روز فکر میکردم  اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتیش میکشم اما امروز برای دیدنش  حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم

ابررررررررر

تنها آرزویم اینه  که یه روز چشمهای تو مثل ابرااااااااااااااااااااااااااااااااا بباره

بی صدا فریاد کن

دلم شکستی بازم دوباره اما بدون چوبه خدا صدانداره

قدر نشناس





  دلم را مبتلایت  کرده بودم             خودم را خاک پیت کرده بودم 

       
ندانستم که بی مهری وگرنه               همان اول رهایت کرده بودم 

 

 

 

 

خیانت کار

از عاشقی تباهی از زندگی مصیبت از دوستی شکستو از سادگی خیانت رو تجربه کردم خیانت کار

لیلی من بودییییییی اما

آنقدر رسم وفامرده که میترسم گر مجنون زنده شود  یادی ز لیلی نکند

نامهربان

فکرمیکردم که برام یه رفیق وهمدمی      توکو یر  آرزو  باران رحمتی   به گمونم آخر عاشقای علمی    بزار راحتت کنم فکر میکردم تو آدمی

بی وفا

بنویس ای سنکتراش عاقبت شدم فداش بنویس تابدونه  عمرمو دادم براش

برگ ازدرخت خسته شده پایز همش بهونست

میگن اونایی که دوست خوشکل دارن میره بهشتحال میکنی مفتی مفتی میری بهشت    شیطون بلا

یه ترک دوتا کراوات بسته بود ازش می پرسن چرا دوتا کراوات  بستی    میگه آخه عقد وعروسی باهمه

یارو ماشینش توی برف گیر میکنه  زنجیر نداشته سینه میزنه 

سلام به گرمی آش رشته که با پیازداغ روش نوشته مرامت منو کشته

تو نا خدای عشقی من ساحلی غریبم         لنگر بنداز مسافر من خاک هر رفیقم

قاضی به یارو میگه  چرا با سرزدی به صورت دوستت    یارو میگه جناب قاضی تقصیر خودشه هر وقت منو می دید میگفت یه سری به ما بزن

میدونی صفای ماپابرهنه ها چیه اینکه هیچ ریگی تو کفشمون نیست

گلی برای امام

وقتی که خورشید در دریا فرو می رود   کیست که درکنار سنگ گریان است  به جز کودکی  که برای امام گلی ندارد

طلسم عقده

بیا درد مرا افشاکن ای اشک  طلسم عقده ها راواکن ای اشک  مرا بنشان به روی شانه هایت   دوباره راهی دریا کن ای اشک

آه

فریاد زقلب تنگ بیرون آمد  آه ازدل سخت سنگ بیرون آمد  مه درغم توسیاه بر تن پوشید   خورشید پریده رنگ بیرون آمد

غربت دیرینه

چوحرف ازغربت دیرینه می زد   سرشکم شعله درآینه می زد   غریبانه دل من نو حه می خواند   دودست اشک نم نم سینه می زد

امام من چرا افسرده بودی  چراای باغ گل پژمرده بودی     به سوی آسمان پرواز کردی   مراهم کاش باخود بردهبودی

اشک

زداغت خاک ماتم بر سرم ریخت  زريشه سوختم برگ وبرم ريخت    به سوگت خواستم شعري بگويم دوبيتي اشك روي دفترم ريخت